کرمانشاه
امروز دوشنبه  ۲۰ مرداد ۱۴۰۴
سرویس:اخبار ستاد استان
تاریخ خبر : سه شنبه ۱۷ تیر ۱۴۰۴- ۱۰:۴۹
مسیر 19 ساله خدمت
میلاد مرادپور امدادگری که 19 سال از عمر خود را با خدمت در جمعیت هلال احمر استان کرمانشاه سپری کرده است. آقا میلاد متولد سال 1371 است و دانشجو رشته تربیت بدنی است. در میانه نوجوانی و جوانی مسیر خود را انتخاب کرده است؛ او خوب میدانست که به جای تفریح و لذت بردن از این دنیای زود گذر در این مسیر باید سختیهای زیادی را به دوش بکشد. باید در رنج و غم دیگران نیز شریک باشد؛ این مسیر فراز و نشیبهای بسیاری دارد و باید در این راه سرسخت باشد و هرگز لحظهای از تصمیم خود مایوس نشود
میلاد مراد پور از سال 85 در همان دوران دبیرستان از طریق یکی از دوستان خود با هلال احمر آشنا شد و با انگیزهای خاص گام در این مسیر نهاد. او بصورت اصولی دورههای عمومی و تخصصی را یکی پس از دیگری گذراند و اکنون نجاتگر یک است و در بسیاری از حوادث حضور فعال و موثر داشته است.  میلاد میگوید: طی سالهایی که در جمعیت هلال احمر خدمت کردم در حوادث وعملیات های زیادی شرکت کرده ام، این حمله رژیم غاصب صهیونیستی حادثه‌های متفاوت از همه عملیاتها بوده است. من از همان ابتدا حضورم در جمعیت هلال احمر در شهرستان قصرشیرین حضور داشته ام و این شهرستان به دلیل مرزی بودن حوادث زیادی را به چشم خود دیده و من نیز در این مسیر تجربه‌های بسیاری را کسب کرده ام. زلزله سرپل ذهاب و قصرشیرین که در آبانماه سال 1396 رخ داد و حادثهای ناگوار را در ذهن عموم مردم حک کرد؛ سیلاب، آتش سوزی، طوفان، تصادفات جادهای و... اتفاقات روتینی است که همه امدادگران و نجاتگران بارها و بارها با آن مواجه میشوند. من حتی قبلا انفجارهای خارج از مرز را زیاد دیدهام که در پس آن زخمیها یا کشتههای زیادی را برای انتقال به مرکز استان میآوردند؛ اما این حادثه چیز عجیبی بود و احساس میکنم شاید هرگز هیچ حادثهای به این شدت هولناک نباشد. وطنم... این بار دیگر بحث وطن بود؛ بحث غیرت و تجاوزی که به همه ما شده در میان بود؛ این بار بحث سیل و زلزله و مشیت الهی و تقدیر حق تعالی نبود. تازه چشمانم گرم شده بود که صدای انفجار را شنیدم؛ هنوز خستگی عملیات آخر شب بر جانم مانده بود و شاید کمتر از دو ساعت بود که به خانه رسیده بودم و قصد داشتم اندک زمان کوتاهی استراحت کنم تا برای صبح و سر شیفت رفتن آماده شوم که ناگهان صدای مهیبی نه در گوشهایم بلکه در تن و جانم پیچید. اصلا نمیدانم چطور از جای خود بلند شدم و سریع به اتاق مادرم رفتم که او را پریشان حال و نگران دیدم؛ سعی کردم مادرم را تا حدودی آرام کنم تا اوضاع را بررسی کنم؛ البته تنها مادرم نبود که پریشان شده بود دو تا برادرم هم حال بسیار نامساعدی داشتند آنها به دلیل داشتن معلولیت ذهنی و کم توان بودن از هر صدایی هراس دارند و بسیار آشفته میشوند. آرام کردن افراد عادی در چنین شرایطی کار بسیار دشواری است؛ اگر بخواهی دو نفر را که درک هر مسئله سادهای برای آنها بسیار دشوارتر است را آرام کنی قطعا سخت خواهد بود. همه تلاش خودم را کردم تا در مدت زمان کوتاهی اوضاع عزیزانم را آرام کنم و بعد برای بررسی اوضاع بروم. بلافاصله خود را به اداره رساندم؛ وقتی آنجا رسیدم آقای شهبازی رییس شعبه و یکی دیگر از همکارانم به اسم آقای رشتی زاد نیز آنجا بودند. هر سه نفر ما برای ارزیابی به منطقه رفتیم؛ هنوز چند متر بیشتر از اداره دور نشده بودیم که به ما گزارش دادند رژیم غاصب صهیونیستی حمله کرده و ساختمان بهزیستی شهرستان قصرشیرین را مورد هدف خود قرار داده است. اگر بگویم با سرعت نور خود را به اداره بهزیستی رساندیم بدون شک اغراق نکرده ام.  مشق خدمت این بار جان کودکان بی گناهی در میان بود که معصومانه در خواب فرو رفته بودند و این انفجار آنها را پریشان حال کرده بود؛ مگر میشود این حجم از بی رحمی را دید و قلبت از آتشی که در آن شعله ور شده است، آرام بگیرد. ساختمان بهزیستی در دنیایی از دود پنهان شده بود؛ اصلا در آن وضعیت چند ثانیه نفس کشیدن هم کار دشواری بود؛ چه برسد به اینکه کسی بخواهد داخل شود و کار امدادرسانی را انجام دهد، اما ما مشق خدمت را خوب یاد گرفته ایم که در هر شرایطی جان همنوعان؛ عزیزتر از جان خود ما است. هنوز ماشین را پارک نکرده بودم که آقای شهبازی و رشتی زاد خود را به داخل ساختمان رسانند و من هم تعدادی ماسک در ماشین داشتم و با خود بردم بلکه اندکی نفس کشیدن در آن شرایط برای ما آسان شود و خود را به آنها را رساندم. ورودی ساختمان که رسیدم آقای شهبازی هم آنجا بود و ما با هم میخواستیم وارد ساختمان شویم که به یکباره انفجار شدیدی رخ داد و ما همزمان به عقب پرت شدیم. سوزش شدیدی در قسمت پهلو چپم احساس کردم به آقای شهبازی گفتم که من زخمی‌شدم و لباسم را که بالا زدم؛ ناگهان متوجه خون زیادی شدم که از سمت چپ پهلویم میآمد. آنقدر اوضاع بهم ریخته بود که نمیدانستم یک گوشهای بنشینم و به حال این اوضاع و کودکان خواب زده پریشان و زخمی‌که برداشته بودم و سوزش شدیدی را احساس میکردم؛ گریه کنم یا همه توان خود را یکباره به کار گیرم و کارهای امدادرسانی را شروع کنم.                                     یک تکه از روحم جا ماند اما الان موقعیت مناسبی برای غصه خوردن و گریه کردن نبود شرایط بسیار خاص بود؛ با آن حال بد همراه آقای شهبازی شدم و خود را به هر سختی بود به داخل ساختمان رساندیم؛ همزمان بصورت مداوم با آقای رشتی زاد که در طبقه بالا بود تماس میگرفتم تا از اوضاع او با خبر شوم، ترس همه وجودم را فرا گرفته بود که مبادا شهید شده باشد. تلفن مرا که پاسخ داد تنها یک جمله گفت (من خوب هستم و اینجا اوضاع خوب نیست، زخمی زیاد هست، سریع خود را برسانید). من و آقای شهبازی سریع خود را به طبقه بالا ساختمان بهزیستی رساندیم تا انفجار بعدی رخ نداده؛ بتوانیم افراد مجروح را از زیر آوار بیرون بیاوریم. همزمان دیگر امدادگران هم رسیدند و به ما ملحق شدند. همه بدون اتلاف وقت کار امدادرسانی را شروع کردیم، به شدت از پهلویم خون میرفت و هر لحظه احساس میکردم چشمانم بیشتر سیاهی میرود و درد وحشتناکی همه وجودم را فرا گرفته بود. آقای شهبازی حین امدادرسانی فریاد زد (مگر نمیگویم یک گوشه بنشین تا آمبولانس را هماهنگ کنم و تو را به بیمارستان برساند؛ اما مگر در آن شرایط دلم آرام میگرفت که در گوشهای بنشینم و تنها نظاره گر این اوضاع بهم ریخته باشم. باز هم به امدادرسانی ادامه دادم و مردی جوان را که آن هم به شدت جراحت داشت و زخمی‌شده بود را بیرون آوردم، میخواستم دوباره داخل بروم تا به بقیه دوستان کمک کنم که آقای شهبازی با عصبانیت مانع شد و با یکی از دوستان مرا به بیمارستان رسانند. اما واقعا کسی نمیداند که در آن شرایط یک تکه از روحم جا ماند. نیروهای هلال احمر امدادهای غیبی  این بار دیگر دستور اکید رییس شعبه بود و اصلا نمیشد از این دستور سر پیچی کرد؛ آقای شهبازی به بقیه دوستان گفتند میلاد مجروح شده و تا اتفاق بدتری نیفتاده او را به بیمارستان برسانید. وقتی به بیمارستان رسیدیم بلافاصله بعد از معاینه پزشک شیفت فورا مرا به بخش سیتیاسکن ارجاع داد و گفت صدمه از داخل وارد شده است و اصلا مشخص نیست که جراحت تا چه میزان عمیق باشد. متاسفانه بیمارستان شهرستان قصرشیرین در بخش سیتیاسکن فعال نیست و من باید به شهرستان دیگری میرفتم؛ همکاران قصد داشتند مرا با آمبولانس انتقال دهند که مانع شدم. من خوب میدانستم که اوضاع قصرشیرین چقدر نا به سامان و آشفته است و به شدت آمبولانس و نیروهای امدادگر هلال احمر در آن لحظه حکم امداد غیبی را دارند. من به دوستانم گفتم تحت هیچ شرایطی حاضر نیستم در این لحظه از آمبولانس استفاده کنم و هر طور بود آنها را متقاعد کردم تا به صحنه حادثه برگردند و خودم با آژانس به شهرستان همجوار برای گرفتن سیتیاسکن رفتم.  پزشک شیفت تشخیص دادند که باید حتما سی تی اسکن انجام دهم زیرا مشخص نبود که صدمه از داخل وارد شده یا نه پس از انجام سی تی اسکن مشخص شد که یک ترکش در پهلویم قرار دارد و برای ادامه درمان باید به مرکز استان مراجعه نمایم؛ پس از مراجعه به بیمارستان طالقانی استان کرمانشاه و انجام کارهای اولیه برای درمان چند روزی را در بیمارستان بستری بودم که در این مدت مدیرعامل، معاونین و دیگر دوستان لطف کردند و پیگیر روند درمانی و جویای سلامتی من بودند. پس از چند روز مرخص شدم و پزشکان معالج تشخیص دادند باید مدت زمان مشخصی طی شود و بعد برای خارج کردن ترکش و انجام عملهای جراحی لازم اقدامات بعدی را انجام دهند. 
© 2022 - info@rcs.ir